91/3/10
11:52 ص
دلسروده های دیرین
سایه افکنده بر بام دل
نسروده هنوز سخنی
وانکرده عقده ی کهنی
نداده گوش حتی
به بلبل چمنی
دوباره گوش آزار فریادی
از جانب فرتوت کلاغی
می سراید این شعر را این چنین یاغی:
_آی آدم ها که خواب و بیدارید!
آی دلهایی که در بند فردایید
در کمین گاه عشق اما
عاجزانید و ناتوانانید
وقت است اکنون
از عشق هر چه را در عمل دارید
براه کعبه ره توشه بردارید...
اما می دانم این را به یقین
این نوشته ست مرا بروی جبین
و می سرایدش همان کلاغ لعین:
که من نبودم از همان اول روز
مرد این میدان ها.
چون به نغمه ی های های
می خواند این قصه را آن کلاغ
نیک می دانم که غوغائیست
اکنون در درون گلدان ها...
س س-3 خرداد 91-مسیر شجره به مکه
زندگی هر فرد پر از اسرار مکتومیست که از بزبان آوردن آنها معذور و گاهی عاجز است...دریچه خیالی که شعر بروی آدمی می گشاید،سرمکتوم را با خیال منقوش در هم آمیخته و وجهی رازگونه به شعر عطا می کند.